میز تحریر

واقعا نمیدونم چی در روحی رٌخ داد که این چنین کرد به هرحال من که زیاد خوشمم نمیومد واسمم فرق نداشت ...

اینکه کادوشو پس ندادمم واسم مهم نیست

امروز رفتم پی ندای درونیم که همیشه میگفت یه نویسنده ی خوب روی میز تحریرش میشنخ و مینویه و من میز نداشتم و کلا خیلی کارام گیر بود دلم یه تحول واسه درس خوندن  میخواست اخه این ترم میخوام واقعا بخونم ترم 8 واسم ترم خوبیه...

چرا دروغ یکم دلم شکسته ...ولی بزرگ شدم تازه یادم گرفتم خودم و فقط به یه جایی برسونم خودم کار کنم خودم از خودم توقع پول کنم ....20 روز تا عید مونده.... خدارو شکر زنده هستم و این روزای قشنگ و میبینم....

i can ...i will


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.