حرفای نگفته یمن بسیارن ...اینکه سه روزه اعتکاف و یهنی پنجشنبه دیروز و حمعه امروز و فردا شنبه تنشالاه که بتونم روزه ام یعنی دوروزشو گرفتم اینکه میرم تو دفترم تیک میزنم که یکی از روزهای قضام خط خورد خیلی کیف میده ....امروز سر غذا با مامان دعوام شد و بیشتر بخاطر بهاره ...خیلی بد شد که دعوا شد از خودم بدم اومد بخاطر رفتار ناشایستم با مامان گریه های مسخرم کشیدن پای مرجان به دعوا و ....حرفای مامان راجب بابا اعصابمو خورد میکنه پدر من ادم خیلی خوبیه و من خیلی دوستش دارم (یا حضرت زینب ای بی بی جان بابام یکم مریض شفا خودتون میخوام عمر طولانی به پدر مادرم بده عروسی من بچه هام عروسی نوها رو ببینن انشاالله بحق حضرت زینب)
امروز یه رنگ امیزی پرینت کردم که رنگش کنم قاب کنم بزنم به دیوار اتاقم طرحشو دوست دارم ...
اگه انشاالله فردارم روزه بگیرم خداتواناییشو بده کمر روزه قضا ها شکسته میشه و 5 تا میمونه کاش تو زمشتون میگرفتم امان از این ادمیزاد ...امشب تو فیلم حضرت یوسف زلیخا خیلی حرف قشنگی زد که من واقعا تلنگر خوردم گفتم کاش اونموقع ها که با اون بنده خدا بود از خیر یه سری کارا بخاطر خدا میگذشتم خدایی میگدشتما اما بازم جا داشت و من عمل نکردم ...
هیچ پسری بدلم نمیشینه منتطر یکیم که نمیدونم کیه وفقط میدونم بهترینو میخوام ...