پنجشنبه ها روز بی مسئولیتی منه! کلا از هر نظر...صب که از خواب پامیشم بعد ازاینکه لود میشمم و میفهمم کجامو چند شنبس وقتی میفهمم پنجشنبس از اون لبخند خوبا که الان بهش افتخار میکنه میاد رو لبام ، صب صبونه خوردم سر سفره مربای البالو ..واسه منی که کله هفته با استرس بلند میشمو دیرم شده و بهش نمیرسم یعنی لذت ، بعدشم افتادم به جونه خونه ی بی سرو سامون مامانو مرجانم به غر بستم که اره من نباید یه جارو بگیرید دستتون البته منم از اون روازم بود که حوصله داشتم همه جارو هم گردگیریه حسابی کردم و مجسمه های مزخرفی که بهار همیشه از نا کجا ابادا پیدا میکنه رو انداختم دور ! حس خوبی بم نمیدادن
خونه داریو گاهی با تمام وجووووود دوست دارم . از شغل های مورد علاقم میشه
بعدشم نشستم کتاب کارت پستالو تموم کردم ..جالب بود دوسش داشتم /کتاب گرفتن از کتاب خونه خوبه ها خیلی ....ولی من وقتی یه کتابو میخونم نمیتونم پسش بدم دوست دارم واسه خودم باشه اینو از کتابخونه دانشگاه گرفتم ..
بعد از ظهرم باز با مرجان اینا رفتم نمایشگاه ...سه تا کتاب دوست داشتنی کم حجم خریدم /علاقم به کتابای کم حجم بیشتر شده راحت میتونم نموم کنم برم سراغ یکی دیگه معطلم نمیکنه ...
امشب به این نتیجه رسیدم من اسمای جدید و اصلا دوست ندارم خوشم نمیاد از اسمای جدید تصمیم گرفتم اگه خدا بهم دختر داد اسمشو بزارم "لیلـــــی " میدونم قدیمی و لابد اسم زندایی و زنعمو نمیدونم فلان فامیله قدیمیه خیلیا باشه اما تنها اسمیه که الان دوست داشتم کاش صدام میکردن و میخوام رو دخترم بزارم :))
موهای جلو واقعا یه تغییر اساسی میخواد یکنواخت فرق ...البته اینکه جرات تغییرشم ندارم یه بحثه ..
کاش اون اذمی که دنبالشم و پیدا کنم اونی که مهرش به دلم میوفته و دوسش دارم و قدش از م بلنده و ...میفهمه چی میگم و میزاره خودمو واسش لوس کنم /اصلا دلم بخواد خودمو براش لوس کنم/غر بزنم نگاش کنم بخندم باهاش نه اونیکه بزور به دلچرکینی بیابم که اره اینم همچین اپشنی داره...خدایا میشه این سریو تو باهام راه بیای ...