شجاعت /نمیترسم /چهارنبه ی لبخندی

از اون روز که رفتم مدیر ودیدم و قرار گزاشتمتو دفتر کار باز شدم دو دل ترین ادم روز ی زمین دارم متوجه میشم " انتخاب" "تصمیم گیری" برای یه بعد از زندگی نیست فقط نمیدونم برای انتخاب رشته انقدر مهم نیست برای ازدواج نیست هروز اتفاقایی میوفته که که من باید تصمیم بگیرم چرا انقدر از شروع یه کار جدید یه مرجله ی جدید مترسم و نمیدونم چرا ولی شده هرچی باشه این کار میخوام برم میخوام یه محکی به خودم بزنم اصلا میخوام خودم و به چالش بکشم نادی خیلی باهم حرف زد که چرا هرچیو میگی نه خب برو تو دلش انتخاب کن ببین بدردت میخوره یا نه من واقعا دوست دارم حقوق بگیرم ...امروز ساعت 12 میرم قرار داد ببندم میرم که ادم مفیدی باشم میرم که از عهده ی یه کاری بر بیام

دیروز یع امتحان عملی داشتم یونی که زیاد بلد نبودم ولی در یک حرکت تصمیم گرفتم ساعت دومشو برم رفتم و اومدم ساعت شد 5 بعد رفتیم تو پارکینگ با مهسا (همسادمون) پیش گلهای حیاط3  بار قلیون زدیم وااااااااااااای مهسا که رو به موت شد من خودم و جم کردم اخه بلیط سینما داشتیم با بابا ایناها و خواهرون سرم درد میکرد ولی خیلی خوش گذشت فیلمشم بد نیود 50کیلو البالو

عاشق شباییم که لش میکنم موقع خواب یعنی چپ میشم رو تخت یهو به  خودم میام میبینم 9/5 صبحه

امروز بعد از سرکار میخوام پرونده پروژه رو ببندم بره پی کارش

خدایا من با توکل تو میخوام برم سر اینکاره بهم توانایی بده /همه ی چهارشنبه های این ور سال و دانشگاه بودم  جالبه برام امروز

امروز یه روز فوق العادس مطمعنم


نظرات 1 + ارسال نظر
آنا چهارشنبه 5 خرداد 1395 ساعت 14:30 http://cafeteria.blogsky.com

وقتی پیر شدید وقت زیاد دارید برای نه گفتن.

واقعا درست میگید / مرسی دوست عزیز

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.