دعوای مامان و عمه و حرف وحدیثاش زیاد شده جوری که کار به نفرین و فلان رسیده نمیدونم چرا حق و میدم به عمم چون من خودمم به اونا رفتم و میدونم هر چیزی به مامان بر میخوره و این جو و اصلا دوست ندارم حالا بیشتر از همیشه این حرصم میده که مامان به خواهرا میگه با خواهرشوهرتون بسازید چیزی نگید بعد خودش اینطوری رفتار میکنه که بابام به خواهراش محل نمیده به هیچ عنوان ! چه بد ! یعنی عید میان خونمون حالا اگه من شیرینی خورون کنم مامان میزاره اونارو دعوت کنیم واقعا از ته دل میخوام اختلافا تموم شه ولی بدجوری گره خورده از حرف های مزخرف مامان بدم میاد از اینکه هرچی به ذهنش میرسه و میگه و بابایی که مثل همیشه سعی میکنه همه رو نگه داره مخصوصا مادرشو !
پسره شمارمو داره خیلی باحال بود صبح بخیر شب بخیر میده چیزی که همه ی عمر آرزوشو داشتم و قراره جمعه با خواهرشو زن داداشش بریم بیرون و من حس خوبی ندارم چرا باید با اون دوتا برم بیرون تازه یه چیزی که حس میکنم اون حس میکنه اینه که ما اوکیم حالا اون جمعه باید فکراشو کنه !
دیشب با نادی رفتم نازی شال و شلوار خریدم و بلیز مامانم شده مثل پیر زن غرغروا اینو نخر اونو نخر بزار اونا برات میخرن ! ماذافاذا!
دیشب خیلی عصبی بودم خیلی خیلی
الان دارم فک میکنم من تو طول روز دوست دارم باهاش بحرفم یا نه ؟ اگه اره خوب خودم بزنگم اگه نه پس چی
یه روزی نادیا میگفت من معتاد تنهایی شدم انقدر تنها بودم و با خودم حال کردم حوصله ندارم یا کسی باشم تو بند کسی باشم میگفتم نهههههههه بابا ادم خوب دورم نیست الان هنوز میون این جواب موندم
نه که نخوم ادامه بدم و حوصله ندارم امروز شاید موج منفی خونه باعث این شده
دلم برای سوره یاسین تنگ شده 40 روز خوندمشو خدا واقعا حاجتمو داد الان واقعا یاسین بدنم کم شده
دیروز حقوق گرفتم 100 تومنشو درجا خرج کردم