این حجم از خوشبختی زبونم و بند اورده

9عید سعید اومد ، و 10 هم رفتیم بیرون چقدرم خوش گذشت رفتیم خرید تو شریعتی و ناهر فلوت و ال سی وایکی و قلیون / 11هم با بابا حرف زدند تو پارک همون پارکی که همسایه ما مادرشو برده بود و مادر سعید مادربزرگشو و باهم ،هم کلام شدند و این وسط من معرفی شدم به سعید خیلی جالب بود خیلی معجزه آسا /بعد حرف زدن اونا من و سعید قرار داشتیم رفتیم سوغتیمو بخرم :) رفتیم نمایندگی آیداس و اون کفشی که دوست داشتم و خردیم 520 با حراجی که خورده بود 325 مینویسم که یادم نره بعدم از مهر وماه کلی سوهان خرید برام توی راهم کلیییییییی حرف زدیم کلی کلی کلی یعنی اون بیشتر حرف میزد و من خیلی خیلی احمق بازی دراوردم تو حرفام یعنی یادش میوفتم دوست دارم خودم و بزنم ولی خب چیزیه که پیش اومده دیگه نمیتونم کاریش کنم جومون یه جوری شده بود که اون عاقل و عالم من یه دختر بچه ی دست و پا چلوفتیه لوسم ! چقدر چقدر امنیت باهاش خوبه چقدر حواسش بودنه بهم ،خوووووبه چقدر اینکه دوست داره اونجوری که من میخوام بشه خوبه
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.