بقدری این روزا  زود میگذره سرمو بر میگردونم سه شنبه چهارشنبس ... اصلا یه چیز عجیییییبه بخدا باورم نمیشه امروز چهارشنبس... و من همچنان کلی درس تلبار شده رو هم دارم ...

دیروز خونه محبوبه بودیم ناهار اووووووف که خیلی خوشذشت واسش منو نادی دسر خریدم ناهار ماکارانی بودو از اولششششششم قیلون ب‍‍ا بود یعنی من حسابی غممامو دود کردم شاید باورتون نشه ولی این کارو کردم دیگه بعد ناهار یه سری دیگه چاق کرد که اونم باز عالی شد و نشستیم سر بستاو همههه چی خوردیم و بعد دیووونه بازی کلی رقصیدیم جوری که همینجوری از سر و صورتمون عرق میریخت خدایی مامانم اصلا بهم زنگ نزدو راحت بووودم بعد دیگه ساعت 5 ‍‍‍‍‍‍‍پاشدیمو محبوبم باهامون اومد اخه میخواستیم بریم گلدیسو ببینیم که به خاطر تیپ نادیا و گشت دم درش نرفتیم ....پولامو نه چیزی خریدم همیییینطور داره میره این هفته همش منتطر بودم بهم پول برسه از یه جا چرا نرسیدشو نمیدونم .....دیگه من رسیدم خونه با یک اتاقه انفجااااری رو به رو بودم یعنی پامیزاشتم رو زمین یه چیز میرفت تو پام تو همون وضعیت رو تخت و خالی کردم دراز کشیدم اخه شب بابا میخواست بره خونه مادرش بخوابه ماهم میخواستیم بریم پیش مرجانبخوابیم همونجوری اتاقو ول کردم رفتیم خونه مرجانو بعد کیمیا و نفس گرمم خوابیدم صبح 7نیم بیدار شدم و اتاقمو مرتب کردم

دیروز کلی از اون لعنتی حرف میزدم واسشون اونام هرسری میگفتن تحمل کن این روزا میگذره میفهمی چه بردی کردی تو زندگیت یا حتی اگه اشکان ادمه خوبیم بوده شما بدرد هم نمیخوردید .... ای بابا

از خواب خیلی زیادم اینجا ننوشتم ...من خیلی خوابم زیاد شده جدیدا مثلا یکشنبه از دانشگاه اومدم یه کوچولو ناهار خوردم ساعت 2 خوابیدم تا 5 بعد دوباره 11 شب خوابم میومد محبوبه میگفت واسه افسرگیه این روزاته ...نزار اینجوری بشیو اینا...حالا من تلاشمو دارم میکنم اخه وقتی خوابم همش خوابه اشکانو میبینم و این خوبه...:(

فردا میشه 16 روزه صداشو نشنیدم باهاش حرف نزدم

البته بودم وضعیت من همین بود ...بلکم بدتر باز اینجوری هر شب گریه نمیکنم غصه ی عالم رو دلم نیست

از دوستایی که واسم کامنت میزارن ممنونم

امروز یک روز فوقالعادسسسسسسسس

یه عالمه کارای قشنگ تدارک دیدم واسه امروز

خدایا از یه جا واسه من یه پول خوب میرسونی من خرییییییید کنم