خذایا شکرت عقد..

میخوام خوشبختیمو تو وبلاگم ثبت کنم .....

اولین چیزایی که میخوام بنویسم چون حدودا 23 روز میشه ننوشتم این که چجوری حلقمون از کریم خان انتخاب کردیم و چقدر اونشب خوش گذشت شب 21 یکم ساعت 10 شب تحویل گرفتیمشون چه شب خوبی بود بدو بدو از شریعتی با مترو میرفتیم کریم خان و بر میگشتیم میرداماد برای خرید کت شلوار .... خیلی دوست داشتم اونشبو ...فرداش روز عقدمون بود و فامیلا اومدن ومن پر از استرس که میان نمیان وای مزاحمشون شدیم خلوت نباشه شلوغ نباشه سعید برام سنگ تموم گذاشت مخصوصا با کیکی که خریده بود مراسممون تموم شد با خوشی و خوشحالی و من شدم خوشبخت ترین دختر دنیا فرداش رفتیم رستوران گردونه برج میلاد اولین شاممونو خوردیم و چقدر حرف زدیم و کلی عکس انداختیم یکشنبه 7 خرداد شب باهم خوابیدیم تو اتاق من ..... و عالی ترین شب زندگیم بود دیگه واقعا زنش شدم .....

چهارشنبه هم دعوت بودیم طلاییه منا اینا دعوتمون کرده بودن وبعدش رفتیم دیدن بچه بهار و بازم شب پیش هم خوابیدیم و سحر من بیدار شدم و سحری و نماز خوندم و تا صبح تو بغل هم بودیم سعید رفت سرکارش.....

اینکه الان سحر 8 ماه رمضونه و من تقریبا یک ماه از عقدم میگذره...وتصمیم گرفتم بنویسم اینه که من بدون نوشتن خودمو گم میکنم من باورم نمیشه خدا انققققققققققدر شنواست که حتی آرزوهای توی دلمم برام براورده میکنه مثل امشب که گفتم دلم پیتزا میخواد از راه دور زنگ زد برام اوردن و من چقدر سربلند شدم جلو پدر مادرم خدایا شکرت که حاجت روام کردی

کلاس زبان میرم و تصمیم گرفتم با جدیت دنبال کنم زبانمو

دوست دارم مرتب باشم و بدونم چی بپوشم همش فکر میکنم هیچی ندارم بپوشم ....

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.