دیر نویس شدم

عیدفطرم تموم شد.. و خدا که عیدی منو امسال داده بود وخانواده سعید که سنگ تموم گذاشتن برام ...

از پنجشنبه ی اخر سالش بگم که اومد و رفتیم دربند تا سحر.....از جمعه اش که مامان اینارو دعوت کرده بودن خونشون و شبشم سعید خونه ما خوابید و منم روزه بودم ....از احترامش که به ایمانم گذاشت و  پا رو دل خودش گذاشت... الان از شنبه قم مونده ...و برای اخر هفته قرارایی گزاشتم به خواسته خدا

از خودم بگم که زبانم و میرم ومیام ولی هیچی به هیچی هنوزم ادم نشدم که تمرین کنم تکرار کنم شاید یه کوچولو تکون خورده باشم یه کم ولی اوه چه سر زبونا افتاده که عروس خانوممون زبان میخونه و منی که نه دایره لغاتم و گسترده میکنم نه هیچی واقعا از خودم نمیگذرم اگه از موقعیتم استفاده نکنم و خودمم دوست دارم موفق تر و پر تلاش شم واقعا دوست دارم با انرژی  باشم  زبان برم یاد بگیرم خوشحال باشم راضی باشم از خودم

+به سکه هام اضافه شد یکی دیگه

وقتی یاد خاطرهامون میوفتم قلبم وای مسیه ....اخه انقدر اروووم میشم انقدر عالی میشم که فکر میکنم همه میفهمن من چه حسیو تجربه کردم حس معشوقه بودن بهترین حس دنیاس ...حس دوست داشته شدن .....

خدایا شکرت

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.