هنوزم تابستون یاداور شبهایی هست که فیلم سریالی نرگش از شبکه  3ساعت یک ربع به یازده شب پخش میشد...و من یه دختر بچه 10 شایدم 11 ساله بودم نمیدونم حتی چه سالی پخش میشد که با همسایه ها اونموقع هنوز رفت آمد داشتیم و تو حیاط و کوچه میشستیم به حرف ...همه گروه گروه میشدن دخترای جوان یه طرف زنا تازه ازدواج کرده با عروسا ....یادمه خنکتر از این روزا بودو من دغدغم کلاس تابستونی بود و رویاهای کودکی ....تابستون برام بازی بود با آتنا و محدثه و فرناز و ارزو ،لی لی بازی و دچرخه بازی تو پارک و گشتن زدن و بعد از ظهرا خوراکی خریدن از آقا ابراهیم بقال محلمونو ....یا هنوزم آفتاب ساعت 6 هشت نه سالگیمو یادمه که میرفتم بیرن نورش میخورد تو صورتم ...من و دچرخه ای که از خواهرام بهم رسیده بود خرگوشی قرمز ...تابستونه بزرگسالیمو یادم نمیاد فقط دانشگاه ترم تابستونیو ریاضی عمومی و زبونه روزرو یادمه وگرنه کارخاصی انجام نمیدادم  شمال و یادمه که با بابا و خواهرا میرفتیم راستشو بخوای خوش میگذشتا اما مسافرتی که من میخوام نبود بقول سعید توش نمیتونستم بزرگ فکر کنم .....امسال چه مسافرتی رفتم با شوهرم ! گاهی هنوز باور نمیشه به عکس سعید نگاه میکنم که چقدر بفل هم وایمیسیم بیاد کارامون واقعا باورم نمیشه انقدر نزدیک انقدر صمیمی انقدر آشنام باهاش ...وقتایی که نیست اعصابم خورده مخصوصا وقتایی که کار داره  و بعدش میاد نازمو میکشه دوست دارم فریاد بزنم بامن اینطوری رفتار نکن من منتفرم از نوش داروی بعد مرگ سهراب ..ولی خوب درکل باهم خیلی خوبیم خیلی خوب اما امان از وقتایی که دلتنگ میشم و نمیفهم یا وقتایی که فکر میکنم فهمیده میخواد کاری کنه و هرچی منتظر میشم هیچی نمیشه بدترین حالت ممکنه برام مثل امشب که میدونست قاطی کردم گفتم بیا خسته شدم گفت چشم دیگه چی من دلساده ام فکر کردم تو راه یعنی تا همین الان که ساعت یازده دوازده فکر میکنم توراهِ

از هانی مونمون اگه بخوام بگم یا اسم بزارم روش باید بگم خوشبختی بی حد و مرز ...

از خوابیدن تو سمنان ......

همین الان قطع کردم باهاش یک ساعت دقیق حرف زدیم و پرشدم از شور وشوق زندگی چقدر شنیدن نجوای عاشقونه لذت بخشه


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.