خرید نامزدی انجام شد

بنظر خودم بر عکس گذشتم که بی مهارت ترین بودم برای یه رابطه الان پختگی کی لوس شدنو دارم و میدونم کی باید حتی ناز طرفم کشید ..سعید مهربون ترینه با من تا یکم ترش میکنه باهام منو بهم میریزه البته البته همیشه نکته هایی میگه که خیلی باید رعایت میکردم / به چشم هم اعتقاد دارم هم اعتقاد ندارم نمیخوام انرژی منفی بدم ولی خب یه چیزایی هست /امروز میت ترم زبان داشتم این که تو این شلوغی این روزا برای خودم وقت میزارم و همه میدونن که میرم زبان برام فوق العادس من واقعا دوست دارم مهارتامو افزایش بدم  حالا شاید خودم بدونم که تمرینامو انجام نمیدم و فلان اما اینکه تایم خاصی برای شخصیت خودمم راضیم میکنه 

لباس و خریدای نامزدیمو کردم شایدم یکمی پرخرج بازی دراوردم ولی خب کاریه که شده و منم راضیم از خریدام 

خیلی دلم برای سعید تنگ میشه زود خیلیییییییییی دوریش سختمه ولی نمیخوام نشون بدم نمیخوام ضعفمو بفهمه میخوام تو عاشقی فرار کنم نه بدوم دنبال طرف 

معترض به خود

و سعید همه ی اون چیزیه که من میخوام ....همه ی اون چیزیه که دوست داشتم اما یه نکته خیلی مهم اینکه خودم و گم کردم .... رفتارام بچه گونه تر از همیشس بی عقلیام تنبلیام و بی فکر لباس پوشیدنم

امروز خیلی عصبانی بودم فکر کنم 3 بار گریه کردم این روزا از مامانم منتفرم به معنا ی کلمه ....سعید مریض شده نمیدونم چشه و منم بلد نیستم خانم باشم من هیچ کاری بلد نیستم فقط بلدم بخندم مثل احمقا حتی به ترک دیوار....از بی فکریام مامان بابا مرجان به ستوح اومدن دست خودم نیست خیلی لوس تر از قبل شدم این هیچ، تازه هدفمم از دست دادم بی هدف شدن برام خیلی سخته /تقریبا  20روز تا عقدم مونده  و من هر روز دلشوره و نگرانیم بیشتر میشه از اینکه چی قرار بشه امروز با خودم میگم من که توکل کردم هرچی آید خوش آید انقدر سعید رویایی برام که نمیتونم باور کنم برورده شدنه حاجتمو //// اینستا گرام حوصلمو سر برده همه اون زندگیایی که دوسشون داشتم برام خسته کننده شده /// رفتار درست و در موقیت های مختلف بلد نیستم و اینکه سعید بهم یاد میده و دوس دارم /// وقتی میگه از انتخابم راضیه شک میکنم به خودم که اره ارغوان یکی تورو همینجوری میخواد و اینکه سعید ادم پیشرفتو کارو درست انجام دادنه ولی من هردمبیل تر از خودم نمیشناسم

وقتی سعید ژوانو بغل میگیره کیف میکنم حس اینکه بچه خودمونو بغل کنه وقتی میگه ژوان زن عمورو بوس کن ..... وای من شدم زن عموی یه دختر بچه

از خودم خیلی سوالا دارم .....حتی تاریخم گم کردم چه سالیه 96 چه ماهی اردیبهشت فروردین چی شد؟؟ من نامزد کردم واقعا ....سعیدو خیلی دوست دارم تنها حسیه که نمیتونم انکارش کنم میخوامش حتی وقتی خیلی عصبانیم حتی وقتی وحشیم حتی وقتی نمیخوام با هیچکی حرف بزنم .... و اینکه تون منو میخواد دیونم میکنه باورم نمیشه منو واقعا میخواد چقدر یه ادم میتونه خر باشه که نفهمه ...دلم براش تنگ شده خیلی زیاد همش میخوام بتونم کنترل کنم خودمو انقدر زود عاشقش نشم ولی نمیشه دارم وابستش میشم زیاااااااااااااد  خدایا جون مادرت جن هرکی دوست داری بدش بمن سعیدو خواهش میکنم راحت و بی دردسر ....

ذهنم پر حرفه نمیدونم باید چیکار کنم