ثبت نام کارشناسی ارشد

رفتن بیرون با بچه های کاردانی 24آذر

تمیز کاری اتاق خوابم

بولیز سبزه دوست داشتی هدیه گرفتن از مهتاب

گناه در روزه شهادت اخره صفر:(

فیلم دیدن خفن شهرزاد سریال

از تیپم راضی نبودم

کارهایی که انجامشون نمیدم

وقت کم اوردن و بیحال بودن

زیاد خوابیدن

بزرگ شدن ....خیلی بهتر شدم نسبت به قبل دیدم

این  ترم من فوق العاده بیرون رفتم

کمی تو کارای خونه راه افتاد

هنوزم با اینکه میانترم های بدی دادم امید دارم به معدل خییییلییییی بالا

پس از مدت ها اپدیت کردن گوشیم....

خبر شنیدن از اینکه تا سه ماه دیگه اوضاع بر وقف مراد است

_______________________

نمیدونم میخوام چیکار کنم درس بخونم ازدواج کنم سر کار برم خودم میدونم چقدر تنبلم اما به من باشه دوست دارم همه ی این کارارو با هم انجام بدم همهرو باهم

میخوام کارهایی که تا هفته ی دیگه نمیخوام تو ذهنم باشه رو بنویسم

یکی تموم کردم سوره انعام که وسطاشم

;کارای خانوم بهرامی...

کارای پروزه گرافیک و طارحی سایتم

د.شنبه شبم که پیش به سوی مشهد....

خدایا بیشتر از همیشه دوست دارم و راضیم به راضیتت مهربون ترین خداااااااااااا

هی میگم من متوجه گذر زمان نیستم هی خودم باورم نمیشه ...فک میکردم اذر یعنی برج 8 و امروز متوجه شدم چه اشتباهاتی نکردم مثلا از تخفیف دانشجویی که بم میخورد جا موندم و خییییییییییلییییییییی ناراحتم و از بابام شرمندم که کوتاهی کردم و مهلتش تموم شده و بسیار قصه دار شدم

امروز صبح از خواب پاشدم رفتم اونجایی که گاهی میرم رایگان سیستماشونو درست میکنم که دیدم میبرن مشهد ...امام رضا باز دعوت نامه فرستاده اونم کی روزه تولدم اونجام ... پریشبا که اشکی بودم داشتم واسه اعطم از دلتنگیام میگفتم و اینکه چقدر از ماه تولدمم بخاطر اینکه ماه تولد اشکانم بود بدم میاد ....امام رضا نزاشت قصه بخورم البته که من از زمین و زمان گله دارم

پوله اونم خواهرم داده تخفیفه شهریه ام کهنگرفتم بازم رفتم بازار یه شلوار خریدم یعنی وضعیت مالی صفر و بسیار نارااااااحت از نداشتم حقوق و کار و منبع درامد

این روزا همش به مسعود فکر میکنم خاستگاری که مامانم بخاطر قیافش منو نداد بش و من واقعا ازش خوشم اومده بود ولی از پس مامان برنمیام که بشون زنگ بزنیم ....از این رو کاملا بیخیالانه بعد دیگری از زندگی رو میبینم و حالمم بدکی نیست

کلی کار تلبار شده رو هم دارم واسه دانشگاه که استارتشو زدم

امروز دوبار تلنگر خوردم مث صب که با خواهرم داشتیم میرفتیم بیرون رو دزدگیر ماشین نمیزد و من چقدر منعجب شده بودم که تا چیزیو از دست ندیم قدرشو نمیدونیم و خدارو شکر نمیکنیم که مثلا حتی چه راحت دزدگیرمون در ماشینو باز میکنه ....دومیش تو مترو بود که دیدم لحظه اخر دارن کیفمو میزنن و زیپش بازه و من متوجه شدم ...وای چه لحظه سختی بود گوشی که انقدر دوسش دارم و داشتم تو یه لحظه از دست میدادم خدایا شکرت که یادم انداختی قدر داشته هامو بدونم ...

ممنونم که منو میخونید و نظر میزارید  من دوست دارم نظرا واسه خودم باشه مرسی بهترینا

بعد از تموم کردن با اشکان تونستم خیلی راحت باش کنار بیام حتی شبای سهتشو بعدم که مامان بازی دراورد سر مسعود حالام که این

حس اخرین بازمانده ی کره ی زمینو دارم که هیچکی دوسش نداره و قرار نیست دوست داشته بشه هیچ وقت انقدر احساس شکست نداشتم فک میکنم قسمتم اینه ..تنهایی  نمیتونم فکرمو جمع کنم که این همه شسکت تو یک ماه واسه دختر ضعیف و احساساتی مثل من چیزه کمیه


خودم را کم اورده ام .....ارغوانه خوبم...دلم برای خودم تنگ شده برای وقتایی که خودمو قبول داشتم حرفای خودمو درست میدونستم انقدر اشتباه کردم به حرف های خودم اعتماد ندارم خودمو نمیفهمم  حرف همه واسم شده حجت دیگه خودم خودمو قبول ندارم شکست پشت شکست اه لعنت به این روزگار لعنت به این شانس یه خاستگار همه چی تموم اومد واسم منم گفتم این همون فرشته ی نجاته ....بعد فهمیدم زنشو طلاق داده 7 سال پیش 20 سالگس زن گرفته بوده خورد تو زوغم میخوام غید ازدواج و دوست پسرو شریک زندگیو بزنم  دیگه دارم بالا میارم به این روزا ی تخمی حالم بهم میخوره از خاستگاری دلم کسیو نمیخوااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااد

دوست دارم یه جای تنها برم و اونجا زندگی کنم و دانشگاه برم حتی خواهرام بابای عزیزم مامانمو اعظمو نبینم دوست نداااااااااااااااارم هیچکسو نمیتونم خورمو پیدا کنم کمک میخوام نمیدونم چجوری حالم خوب میشه قلق خودم دیگه واسه خودم کار نمیکنه کارم ضشده خوابو خوابو خواب

نمیدونم این روزا خوب میگذره یا بد راستش گذر زمانو حس نمیکنم تا به خودم میام کلی وقت کم اوردم ...

راجبه خیلی از موضوعا میخوام بنویسم راجب اینکه مقلا گاهی میخوام باسه امسالم تولد بگیرم دوستامو تو خونه بگم از تولد تو کافی شاپ و اینور و انور خوشم نمیاد ..از یه طرف میگم نه پولشو واسه خودم نگه میدارم در راستای اینکه میخوام تا اخر امسال یه حساب باشه خودم باز کنم و توش پول بزارم ...

گاهی غروبا خیلی دلم میگیره با اشکان تو ذهنم حرف میزنم نمیدونم این کارم درسته یا نه اما میزنم و بهش فکر میکنم ... دلم براش تنگ میشه واسه ای جان گفتناش واسه اینکه از سرکار میومد صداش خسته بود بوسم میکرد چقدر شک کردم به همه چی حتی به اون حسایی که بهش مطمعن بودم هست ...شاید اون اصلا بمنم فکرم نکنه دیگه همیشه فکر میکردم تمام قلب اشکان برای منه حتی وقتی ازش قطع اومید میکردم ..چرا اینجوری شد ...شاید دیگه نتونم دوسش داشتنه باشم قلبم خیلی شکست خیلی و به رو روی خودم نمیوردم .....

یکشنه یه میانترم سخت دارم که همه دارن خر میزنن واسش...

پنجشنبه بعد از کلاسم با بچه ها رفتیم خرید و همه چییییی خریدم و از خریدام واقها راضیم کوله،قاب گوشی، شلوار مخمل

امروز بابا بو برده قرعه کشی شرکت کردم هی میپرسید و منم الکی گفتم نه شرکت نکردم و تماممممم از بچه  تومن پول گرفتم چون هیچی نداشتم این هفته به خودم قول داده بودم  هزار تومن پول درارم یهنی از کار کردن که نشد ....

راستی یه تحقیق واسه شوهر خواهر درست کردم ...!

این ترم فقط معدل بالا میخوام و پاسی همه درساااا این ترم بالاترین حد و میخوام میخوام از امروز شروع کنم استارت زدن واسه ادمه شب امتحانی مث من یکم سخته...ولی میخوام خودمو ج.ر بدمممممممم

وضعیته مطاله ام خیلی کم بود این هفته ...

امروز دوست داشتم یکی حواسش همه جوره بهم باشه و خیلی دوسم داشته باشه و بعد خوشحال شدم که اشکان حذف شده از زندگیم چون هیچ وقت اونجوری که من میخواستم خیالم و راحت نمیکرد و کمکم نمیکرد  خدایا کمکم کن دوست ندارم تنها باشم

پای میز نشستم و دارم رادیو گوش میدم

دلم برای مرجان سوخت تو این روزا اون از من بدتررررر خدایا یعنی میشه یه روز مرجان واقعا شاد باشه