-
شهریورهٍ/اردیبهشتی
چهارشنبه 8 شهریور 1396 02:11
7شهریور ماه یه خوای عصر گاهی عالی داشتم این هفته همش سعید تهران بود و تقریبا سه شب خونه اونا خوابیدم امروز یکم دیر جواب گوشیشو داد نمیتونم بگم چقدر چقدر ناراحت بودم ناراحتی مثال نزدنی و پی بردم به اینکه چقدر دوسش دارم چقدر عاشقشم به معنا ی کلمه حسابی خسته و کوفته بود امشب یه کیف و کفش ست خریدم تصمیم های مهم این ماه:...
-
مرداد لعنتی
چهارشنبه 1 شهریور 1396 01:17
از دست سعید بی نهایت دلگیرم ......این هفته پنجشنبه شب راه افتادیم متل قو 8صبح شنبه تهران بودیم ....همه چی عالی بود بهترین خونه بهترین رستورانا هیچی کم نزاشت برام / از شنبه که رفت قم تا الان که شب سه شنبس قمه و من از شنبه تا الان بدترین گلو درد تاریخ بشریت و داشتم که صدام در نمیامد آب دهنمو نمیتونستم قورت بدم یعنی یه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 مرداد 1396 22:01
نمیدونم چه خبره درونم ولی برگشتم به اوج روزهایی که عاشق یادگیری بودم عاشق درامد و کمک کردن به دیگران بودم /شاید ترس از دنیایی که توش زندگی میکنم ترس از فقر ترس از بی ثباتی و ترس از بی خود بودنم در سالهای اینده یاد روزایی که هدف گذاری میکردم بخیر ...حالا که فکرشو میکنم اونموقع ها چقدر دوست داشتم پول وقت داشتم به یه...
-
شروع دوباره 20 تیر -شبیه خودمم
سهشنبه 20 تیر 1396 13:25
الان ساعت 1و بیست و دودقیقه ظهره من فردا میانترم زبان دارم و باید برم حموم و بتونم نماز بخونم و اتاقم جمع و جوره ...حالا اینکه تا چه حد بتونم برنامه یزی کنم یا برسم به کارام یانه رو نمیدونم دلتنگی سعیدم بکنار ___________________ ساعت 3 و نیم و هنوز کارینکردم داشتم فکر میکردم چقدر از روش های زندگی خواهر هام بدم میاد و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 تیر 1396 01:03
هنوزم تابستون یاداور شبهایی هست که فیلم سریالی نرگش از شبکه 3ساعت یک ربع به یازده شب پخش میشد...و من یه دختر بچه 10 شایدم 11 ساله بودم نمیدونم حتی چه سالی پخش میشد که با همسایه ها اونموقع هنوز رفت آمد داشتیم و تو حیاط و کوچه میشستیم به حرف ...همه گروه گروه میشدن دخترای جوان یه طرف زنا تازه ازدواج کرده با عروسا...
-
دیر نویس شدم
چهارشنبه 7 تیر 1396 01:41
عیدفطرم تموم شد.. و خدا که عیدی منو امسال داده بود وخانواده سعید که سنگ تموم گذاشتن برام ... از پنجشنبه ی اخر سالش بگم که اومد و رفتیم دربند تا سحر.....از جمعه اش که مامان اینارو دعوت کرده بودن خونشون و شبشم سعید خونه ما خوابید و منم روزه بودم ....از احترامش که به ایمانم گذاشت و پا رو دل خودش گذاشت... الان از شنبه قم...
-
خوشحالترینم
چهارشنبه 17 خرداد 1396 18:37
، ارغوان سایتم تصمیم گرفتم اعلام کنم خوشبخت بودن چه لذتی داره من اومدم شهر همسرجان اینکه میگم همسر جان واقعا جانٍ جانٍ منه خیلی خوبه اولا مستقل شدنم دوما زندگی به همسر از دوشنبه شب از افطار اومدیم سه شنبه رو باهم زندگی کردیم و امروز چهارشنبرو وای عالیه خرید رفتن برای وسله های خونه باهم بیرون رفتنمون من گذاشت سفیر برم...
-
خذایا شکرت عقد..
شنبه 13 خرداد 1396 01:40
میخوام خوشبختیمو تو وبلاگم ثبت کنم ..... اولین چیزایی که میخوام بنویسم چون حدودا 23 روز میشه ننوشتم این که چجوری حلقمون از کریم خان انتخاب کردیم و چقدر اونشب خوش گذشت شب 21 یکم ساعت 10 شب تحویل گرفتیمشون چه شب خوبی بود بدو بدو از شریعتی با مترو میرفتیم کریم خان و بر میگشتیم میرداماد برای خرید کت شلوار .... خیلی دوست...
-
خرید نامزدی انجام شد
یکشنبه 17 اردیبهشت 1396 01:00
بنظر خودم بر عکس گذشتم که بی مهارت ترین بودم برای یه رابطه الان پختگی کی لوس شدنو دارم و میدونم کی باید حتی ناز طرفم کشید ..سعید مهربون ترینه با من تا یکم ترش میکنه باهام منو بهم میریزه البته البته همیشه نکته هایی میگه که خیلی باید رعایت میکردم / به چشم هم اعتقاد دارم هم اعتقاد ندارم نمیخوام انرژی منفی بدم ولی خب یه...
-
معترض به خود
شنبه 2 اردیبهشت 1396 23:02
و سعید همه ی اون چیزیه که من میخوام ....همه ی اون چیزیه که دوست داشتم اما یه نکته خیلی مهم اینکه خودم و گم کردم .... رفتارام بچه گونه تر از همیشس بی عقلیام تنبلیام و بی فکر لباس پوشیدنم امروز خیلی عصبانی بودم فکر کنم 3 بار گریه کردم این روزا از مامانم منتفرم به معنا ی کلمه ....سعید مریض شده نمیدونم چشه و منم بلد نیستم...
-
قبل از نامزدی /آزمایشگاه
جمعه 25 فروردین 1396 11:03
انقدر اتفاقا پشت هم و خوب خوب افتاده که جا موندم از نوشتن ... بعد از 11 فروردین تا اونجایی که یادمه 13 بدر بعد از ناهار خونه خودمون رفتم با اونا ،با کل خانوادش پارک و بعدشم بستنی ٍ میزبان خوردیم و اومدم خونه از اون روز قرار شد که برنامه بریزیم برای شیرینی خورون ، آره شیرینی و خورونو نامزدی و صیغه باورم نمیشه ...15 هم...
-
این حجم از خوشبختی زبونم و بند اورده
شنبه 12 فروردین 1396 10:44
9عید سعید اومد ، و 10 هم رفتیم بیرون چقدرم خوش گذشت رفتیم خرید تو شریعتی و ناهر فلوت و ال سی وایکی و قلیون / 11هم با بابا حرف زدند تو پارک همون پارکی که همسایه ما مادرشو برده بود و مادر سعید مادربزرگشو و باهم ،هم کلام شدند و این وسط من معرفی شدم به سعید خیلی جالب بود خیلی معجزه آسا /بعد حرف زدن اونا من و سعید قرار...
-
30 اسفند
دوشنبه 30 اسفند 1395 19:59
شاید هیچکی اندازه من خوشحال نباشه که امسال سال کبیس ! من واقعا خوشحالم هنوز سال 95واز لحاظ تقویمی تحویل ندادم من هنوز نبستم پرونده 95 و هنوز تصمیمای 96 و نگرفتم هنوز باور نکردم خیلی چیزارو دیشب مراسم داشتیم کل خانواده اونا با کل خانواده ی ما ،بماند که شب عیدی خانواده هارو جمع کردن چه سختی داشت ولی مراسم اونجوری که ما...
-
دلهره 1
سهشنبه 24 اسفند 1395 22:33
صدای ویلون زدن شادمهر میتونه مستم کنه عاشق آهنگاشم با خاستگار در ارتباطم یه جورایی مطمعنم اونا جوابشون مثبته و من ! که شدم دو دل ترین آدم دنیا یادم رفت چقدر دوست داشتم ازدواج کنم چقدر دوست داشتم همدم داشته باشم و من شدم دو دل، تنها ضعفی که من فکر میکنم داره و خواهرم میگه اونم نداره قیافشه که خیلی معمولی هست من همیشه...
-
درهمانه
دوشنبه 16 اسفند 1395 11:04
دعوای مامان و عمه و حرف وحدیثاش زیاد شده جوری که کار به نفرین و فلان رسیده نمیدونم چرا حق و میدم به عمم چون من خودمم به اونا رفتم و میدونم هر چیزی به مامان بر میخوره و این جو و اصلا دوست ندارم حالا بیشتر از همیشه این حرصم میده که مامان به خواهرا میگه با خواهرشوهرتون بسازید چیزی نگید بعد خودش اینطوری رفتار میکنه که...
-
خاستگاری2
شنبه 14 اسفند 1395 11:47
13اسفند ساعت یازده و نیم رو به رو مدرسه تو یه ماشین اوجمل نو باسم سمنو هم اورده بود منو برد نوک تهران توچال و سعادت آباد یه رستوران ایتالیایی خفن طور منم تا تونستم خوردم جوری که شامم نتونستم بخورم کلی حرف زدیم کلی جزعی ریز مو به مو قراره من خبر بدم از هم بدمون نیومد ولی خوب عاشق و معشوقم نیستیم فکر کنم میتونم باهاش یه...
-
خاستگاری
جمعه 13 اسفند 1395 00:07
و فردا نمیدونم چی میگم چی قراره بشه بابا پشت موتور ساعت 8 اینا میگفت اخرین روزیه که دخترمی ...:) جدی جدی شوهرم داد رفت به دوستام نگفتم به هیچ کدومشون فقط به سحر سر کارم گفتم دوست دارم بنویسم چیا باید بهش بگم اما فقط دوست دارم به یه کاری خودمو سرگرم کنم بهش فکر نکنم دلم هری میریزه انگار دقیق انقدر باحال کی خدا سراغ...
-
اسفند عزیز دوردونه
چهارشنبه 11 اسفند 1395 00:01
هوا بهترین حالته ممکنه باد ملایم و نرم میاد از پنجره...امروز اتفاقی من گوشی و برداشتم و با خواهرش صحبت کردم راجب قرار اینکه چی میخوارد چیش بیاد و نمیدونم ولی دلم انقدر گرمه انقدر محکمه که ....جمعه خیلی چیزا مشخص میشه یعنی به عبارتی ایندم مشخص میشه پدر فرهاد مشخص میشه لیلی روزای قشنگم ....پایان دوره ی مجردیم دلم بهشه...
-
مشهد
چهارشنبه 4 اسفند 1395 12:07
مشهد یکی از بهترین مسافرتای زندگیم بود تازه با اون برفش امام رضام کلی آرومم کرد و باهم آجتی کردیم تازه خبر خوبم بهم رسید حالا منتظر اوکی قطعیم میدونم خدا داره باهام عشق بازی میکنه میخواد من نزدیکتر شم بش .... کاش اسفند یه فصل بود واقعا کمه برای این همه قشنگی و شوق زندگی یک ماه در پی خبر خوشم ولم قیری ویری میره اون...
-
آخر بهمن
چهارشنبه 27 بهمن 1395 10:32
دلگیر نه //ناراحت شاید// و حتی دلزده بهترین کلمه ای که میشه گفت دلزده از یس دلزده دعای خیر مادر بزرگ پیر دلزده از دعا تو بارون دلزده از نذر واقعه حتی دلزده از خدا نمیتونم این حجم از دل زدگیمو انکار کنم من به اندازه بی نهایتی دلزده ام و لال فرداشب میریم امام رضا از طرف سر کارم اصلا واسم مهم نیست حتی خوشحالم نیستم که...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 بهمن 1395 01:32
خوشحال تریییییییییییییییییییییینم
-
رویا نویس
یکشنبه 10 بهمن 1395 10:32
دوست داشتم خونه ی خودم بودم /دیشبش مهمون داشته بودیم و کلی اشپزخونه بهم ریخته بود و ازون مهونیای بود که به غلط کردن نمیفتادم که چرا مهمونی دادم همه با هم خوب بودن و بحثی و حرفی و حدیثی پیش نیومده بود ساعت ده از خواب بیدار میشدم با قیافه در هم چایی میزاشتم رو کتریِ نوی جهازم و از گوشیم آهنگ پلی میکردم و به ظرفا نگاه...
-
کلمه نویسی
سهشنبه 5 بهمن 1395 21:52
جعفری-موتور- ترک سوم - بابا - سحر-بچه-صفری-بو-ترافیک-اشتباه-محمدنیا-ناراحتی-فال قهوه-شوهر-مامان-کنه-سود بانک-پول-تولد-عصبانیت جعفری-مرتضی-هادی-کمالی-رامین-لذت-واتس-منتظر-یس-
-
بهمن مبارک
شنبه 2 بهمن 1395 11:18
دی با همه ی خوبی ها و بدی هاش تموم شد . ماه من خیلی تندی کرد با کشورم / از دی ماه انتظار مهربونی نداشتم ولی خب بازم این همه اتفاق بعید بود .... یکم افتادم تو خط پول همش تو ذهنم پوله میخوام یکم بیخیال بشم .... بهمن خیلی تولد داریم خیلی نمیدونم چرا نمیتونم بنویسم دیگه فقط میخونم اونم زیاد ولی هرچی کلمه به ذهنم میرسه و...
-
کاش یکیو داشتم پا به پای آرزوهام باهام میومد
شنبه 18 دی 1395 11:42
بی مقدمه مینویسم امروز شنبه است من سرکارم و دارم لانا دل ری گوش میدم نمیخوام یه شنبه بی حوصله داشته باشم نمیخوام به اشتباهای گذشته ام فکر کنم من عاشق پیانوم ولی هم خرج داره هم میترسم از ادامه ندادنش بعدم من میگم پیش خودم لابد پیانو زدن هم مثل تایپ ده انگشتی میمونه که من خودم و سرویس کردم سرش اگه اینو بتونم یاد بگیرم...
-
مترو نوشت
دوشنبه 13 دی 1395 10:01
امروز دوازدهم دی ٩٥یکشنبه و زمان تند تر از همیشه میگذره و کلی اتفاق افتاده .... دیشب ٦ تا نقشه کاری داشتم بکشم که سه تاشو آخر شب کشیدم سه تاش موند و من نتونستم ساعت ٦ بیدار شم و ٧/٥بیدار شدم و تونستم یکی و نصف دیگشو بکشم ...یعنی الان دوتا نقشه مونده رو دستم حتمانم باید تحویل بدم از این ورم سر کار خودم صبا تاخیر میخورم...
-
خیالباف نوشت
یکشنبه 5 دی 1395 20:30
کی میشه دوتایی تو جاده ی شمال سیاووش قمیشی گوش بدیم و کباب بزنیم...و دلم برای هیچ کی تنگ نشه، همه چی سر جاش باشه همه چی همونجوری باشه که دبم میخواد خوشبختی که شاخ و دم نداره منم میشم یه خانوم متاهل که انگتر تک نگینش دسته چپشه !! و خوشحاله و وقتی گوشیش زنگ میخوره گل از گلش میشکافه و پا میشه میره تو اتاق خواب ارغوان...
-
صبح نوشت
یکشنبه 5 دی 1395 20:21
بازم دیر میرسم سرکارم امروز ...٨:٤٨دقیقس من تازه متروی نزدیک خونمونم بارون شدیدم داره میاد از اون بارونای دونفره خدارو چه دیدی شاید ماهم دو نفره شدیم تو روزای آینده...دیشب با الی داشتم میحرفیم چقدر راجب ایده واسه بعد از اینکه درسش تموم میشه حرف داشت که نمیدونم دوست داره اونم واسه خودش کار کنه منم بهش گفتم طزم اینه اول...
-
میام پُرش میکنم
شنبه 4 دی 1395 23:27
زدددذب
-
metro nevisi
چهارشنبه 1 دی 1395 18:29
حوصله ندارم و انرژی منفی توم بیداد میکنه نمیدونم چی خستم کرده امروز؟!؟ با اینکه تو درون خودم اصلا نمیترسم از از دست دادن کارم ولی وقتی تو دفتر میبینم کار مهمی ندارم میترسم از اینکه دیگه منو نخوان!! نخاستنشونم برام مهم نیست مطمعنم کارای بهتری هستند یا این الان ناراحتم کرده!!!!! یکب دیگه از چیزایی که ناراحتم کرده اینه...