هی میگم من متوجه گذر زمان نیستم هی خودم باورم نمیشه ...فک میکردم اذر یعنی برج 8 و امروز متوجه شدم چه اشتباهاتی نکردم مثلا از تخفیف دانشجویی که بم میخورد جا موندم و خییییییییییلییییییییی ناراحتم و از بابام شرمندم که کوتاهی کردم و مهلتش تموم شده و بسیار قصه دار شدم

امروز صبح از خواب پاشدم رفتم اونجایی که گاهی میرم رایگان سیستماشونو درست میکنم که دیدم میبرن مشهد ...امام رضا باز دعوت نامه فرستاده اونم کی روزه تولدم اونجام ... پریشبا که اشکی بودم داشتم واسه اعطم از دلتنگیام میگفتم و اینکه چقدر از ماه تولدمم بخاطر اینکه ماه تولد اشکانم بود بدم میاد ....امام رضا نزاشت قصه بخورم البته که من از زمین و زمان گله دارم

پوله اونم خواهرم داده تخفیفه شهریه ام کهنگرفتم بازم رفتم بازار یه شلوار خریدم یعنی وضعیت مالی صفر و بسیار نارااااااحت از نداشتم حقوق و کار و منبع درامد

این روزا همش به مسعود فکر میکنم خاستگاری که مامانم بخاطر قیافش منو نداد بش و من واقعا ازش خوشم اومده بود ولی از پس مامان برنمیام که بشون زنگ بزنیم ....از این رو کاملا بیخیالانه بعد دیگری از زندگی رو میبینم و حالمم بدکی نیست

کلی کار تلبار شده رو هم دارم واسه دانشگاه که استارتشو زدم

امروز دوبار تلنگر خوردم مث صب که با خواهرم داشتیم میرفتیم بیرون رو دزدگیر ماشین نمیزد و من چقدر منعجب شده بودم که تا چیزیو از دست ندیم قدرشو نمیدونیم و خدارو شکر نمیکنیم که مثلا حتی چه راحت دزدگیرمون در ماشینو باز میکنه ....دومیش تو مترو بود که دیدم لحظه اخر دارن کیفمو میزنن و زیپش بازه و من متوجه شدم ...وای چه لحظه سختی بود گوشی که انقدر دوسش دارم و داشتم تو یه لحظه از دست میدادم خدایا شکرت که یادم انداختی قدر داشته هامو بدونم ...

ممنونم که منو میخونید و نظر میزارید  من دوست دارم نظرا واسه خودم باشه مرسی بهترینا

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.