پاییز+تلنبارشده+راه کار

این روزا قد هزارتا پست تو ذهنم مینویسم !هزارتا دلیل میارم ...هزارتا راه حل برای حالم خلق میکنم همش تو فکر خودمم ... میخوام حالمو خوب کنم میخوام بنویسم اما واقعا قلمم کور شده ! روزانه هزار فکر میاد تو ذهنم یه عالمه ایده

اصلان باید از خودم یه سوال بپرسم که الان چه مشکلی داری خیلی واقعی و روراست جواب بدم؟؟ من الان یه بغض تو گلومه اما حالم خوبه/تنهام اما کسی حتی ایده آلم بیاد تو زندگیم نمیتونم باهاش باشم با هر پسصری حرف بزنم حتی اون چیزایی که دوست دارم و بهم بگه ازش زده میشم میگردم عیباشو پیدا میکنم ////حالم خوبه اما خوب نیستم میخوام گریه کنم این بغض و

نمیتونم فکر کنم و تصمیم بگیرم داره دیر میشه فکر میکنم ....نمیخوام انقدر از نمیتونم استفاده کنم اما قدرت رویا پردازیمو از دست دادم نمیتونم بنویسم نیازامو اصلا چیارو دوست داشتم /// تقریبا یکسال از جداشدنم از اون میگذره یعنی عوارض اونه هنوز ///

دوست دارم به یکی دل بدم موردای تقریبا متوسط و خوبیم هستن اماهرچی بشون فکر میکنم عکسشونو میبنم به خودم میگم واقعا چرا من هیچ حسی بتو ندارم چرا دلمو نمیبری...چرا از پی امت به وجد نمیام چرا مهم نیستی برام (یکی هست که خیلی خوبه از لحاظ هیکیل موقعیت امروز صبح به "س" همکارم نشونش دادم دو دستی زد تو سرم که تو منتظر چی هستی ! و من هی نشستم اینستاشو زیرو رو کردم دیدمواقعا هیچ جذابیتی برام نداره اما خیلی با ادب دوست ندارم بی ادب دوست ندارم اروم نه شلوغ نه ! اه از خودم لجم میگیره

یه روز میگم میخوام با یک دوست باشم بعد ازدواج تا موقعیت اینطوری پیش میاد میگم نهههمن ادم دوستی نیستم تا ازدواج پیش میاد فقط میخوام از اون وضعیت خارج شم

حالا این بین پیش اومده منم خوشم اومده اونا به من گفتن نها!! اون موقع ها که دیگه حتی صدا گریمم نمیاد خیلی محکم میگم نه باز اینجور وقتا که من نمیخوام بغض میکنم ///

اعظی (دوست صمیمیم) میگه از یکی یه ذره خوشت اومد برو تو رابطه درست میشه من واقعا چجوری بش بگم سختمه

از یکیم خوشم بیاد قبلم تاپتاپ بزنه از پیشش رد شم هیچ حرکتی نمیزنم اعظی میگه برو تو مغازش الکی یه چیزی بپرس ولی من اصلا جرعت همچین کاریو در خودم نمیبینم !بخدا راست میگم نمیبینم

از اینکه چی پیش میخواد بیاد نه میترسم نه خوشحالم چون فکر میکنم هیچی عوض نمیشه / امیداربودم اما انقدر هیچی نشده امیدوار بودن حکم چوپان دروغو رو داره که این داستانو از بحرم

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

کارم شده اینستا خوندن !! همه خونه هام که پر گلدونو و پر کتابو نور و قهوه و گلگلی!

==================================================================

امروز6بیست دقیقه رو پل هوایی نزدیک خونه بودم  و چهار راه ترافیک شده بود دوست داشتم کل شبو وایسمو نگاه کنم هیم سعی کردم گریه کنم ولی اشکم نمیومد ولی خیلی بهم مزه داد کاش ازش عکس میگیرم

مهرو ابان و اذر بهترین ماهان برای من با اینکه خودم دی ماهیم اما پاییز یه چیز دیگس


کتاب بی نهایت زیبا ی ملت و عشق و دارم سر کار میخونم و انشالله تا اخر هفته حقوقمو میگیرم انشالله که زیادتر از ماه قبله

سرد شده شدید من که پاپوش قرمزامو که بهار پارسال برام بافته بودو پام کردم

فانتزی نوشت: یکی از ارزوهای بچگیم این بود که گوینده ی رادیو بشم هنوزم بش فکر میکنم قلبم تند تند میزنه و یکی دیگش نویسندگی

رادیو گوش دادنو خیلی دوست دارم اگه یه ادم با انرژی معمولی حرف بزنه نه اونایی که انقدر خوشحالن که حوصلمو سر میبرن

یه روسری میشکی خریدم امروز که خیلی دوسش دارم

حالم بهتر شد بعد از سلامتی نوشتن بزرگترین نعمته !


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.