آبان عزیزم خوش اومدی / تجریش گردی/دود/شب/خالخالی

ده‌ روزِ ننوشتم ولی هر روزش به اندازه ی ده صفحه حرف داشتم اینکه نمینویسم رو نمیفهمم ! من مبتلا به نوشتنم

باور اومدن آبان ماه برام سخته ! دومین ماه فصل دوست داشتنیه من پاییزْ / مهر برام پر بود از زندگی/ از کشف خودم ازاستفاده از پولم . رفتم دکتر پوست سه شنبه هفته پیش  یعنی میشه 27 مهر رفتم که یکی از رویاه ا مو به واقعیت تبدیل کنم البته با هزینه  ی خیلی زیادددددی اما رفتم پهرشنبه جلسه اولم بود و شنبه یعنی ۱ آبان عزیزم جلسه دومم بود و یه تغییراایی کردم انشالله که اوکی میشه!

پنجشنبه یک از بهترین روزای من بود بهترین اتفاق مهر حتی ! 29 مهر

قرار بود ساعت 11 بیام سرکار یعنی دیر تر ! که اومدم و کاری نبود اینجا و نادی رفتیم بیرون بگردیم رفتیم تجریش و یه ناهاری زدیم که خستگی همممه چی از تنمون درومد بیب نهایت اون ناهار مزه داد اگه تاحالا فلوت تجریش و امتحان نکردید حتما برید! بعدش رفتیم به سوی درکه و تصمیم گرفتم کل راه و ز محیط دوست داشتنیه تجریش لذت ببرم محلاهای خوش آب و هوای زعفرانیه وای عاشقشونم ! کل راه و تماشا کردم بسیار مسرور بودیم با نادی چون همه دوستامونو پیچونده بودیم و دوتایی اومده بودیم با خیلی قیافه ی ساده ی بی ارایش یه چیزیش که هنوز بش فکر میکنم حالمو خوب میکنه اینجا که خودمون بودیم حتی مهم نبود پوستم چجوریه شالم چجوری وایستاده شلوارم بهم میاد یا نه فقط رفته بودیم که یه حال اساسی به خودمون بدیم ! رفتیم درکه و یکم پیاده روی کردیم نادی گفت س.ی.گ.ا.ر میخواد قیلیون نکشیم منم تو این جور چیزا پایه ام یعنی اصلا اینطوری نیستم که بگم وااااااااااااای نه این چه حرفیه وقتی اومدیم یه تنوع بدیم به روز مرگیامون به حال وهوامون هر کاری میتونست بهترین کار ممکن باشه رفتیم یه پاکت مهمات خریدمو رفتیم یه جااااای دنج چایی سفارش دادیم و دِ بکش وای خیلی حال داد یعنی هرچی بگم کمه بعد اونجا یکم کارای کلاس زبانمو انجام دادم و دیگه پاشدیم به سمت میدون تجریش من همیشه یه فانتزی داشتم که تو کوچه خیابون با صدای بلند شعر بخونیم تاریکم شده بو کوچه پس کوچه های درکه آقا با نادی هاااااااااااااایده میخوندیمااااااااااااا خیییییییییلی حال داد خیلی همه ی تنش هام ناراحتیام همه دلزدگیام از روزگار همش تخیله شد برگشتنه هم یه شلوار لی عالی خریدم بلوز شلوار تو خونگی خال خالی

شبش هم رفتتم خونه مادر بزرگم دختر عمم و پسر عمم اونجا بودن کلی با اونام گفتم و خندیدیمو با پسر عمم کلی زبان کار کردم و خوابیدیم صبح 8 تا 1 ظهر کلاس زبان داشتم از اونور باز اومدم خونه مادر بزرگم با دخترعمم زنگ زدیم کباب که اونم عالب بود و خوابیدیم و با دختر عمم شبش رفتم خونه اونا فقط رتم خونه وسیله ها خودم و برداشتم و یه حموم رفتم

ادامه دارد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.