یک نا بلده ناشی...

من واقعا تا الان همیشه همه ی ایرادرا رو دعوا ها و کمبودارو مقصر اشکان میدیدم و بس و هیچ حرفی توش نبود چندروزه دارم فکر میکنم منم خودم به شخصه خیلی بی سلیقو و بی دوق هستم در صورتی که توقع خیییییییلی زیادی از سلیقه داشتن از اشکان دارم مثلا من تا حالا هیچ کادو تا سوپرایزی اشکانو نکردم فقط یه انگشتر واسه تولدش و یه ابنبات قلبی برای برای ولن...حتی من رفتاره درستیم ندارم و شاید درستش این باشه بگم که من احترامی که باید برای اشکان قاعل بشم و نمیشم و گاهیم بی احترامی و بی ادبی میکنم در صورتی که اون اونطوری نیست ... من شاید باید اعتراف کنم که هیچی از طرز بیان و موقعیت سنجی هم سرم نمیشه ...یا حتی طرز درست درخواست کردنه اینکه مثلا بگم بهم زنگ بزن ....هیچ وقت نشده مدیریتی تو تماسامون داشته باشم انقدر بچه بازی در میارم گاهی که از خودم فراریش میدم  ....این روزا دارم وب میخونم  به صورته خاموش زیرو رو میکنم پیچ طرف و از خودم میپرسم واقعا چرا من هیچ وقت همین کارایی نمیکنم ...همیشه دوست دارم مثلا دوست داشته شم در صورتی که کاره دوست داشتنی نمی کنم یا اینکه خیلی میکنم و از چشم میوفتم واقعا دلم له حاله خودم میسوزه که انقدر نا بلده ناشیم ....من حتی بلد نیستم سوپرایزش کنم ...اصلا نمیدونم و تو مغزمم نمیره چجوری این کارو بکنم ...واقعا میخوام یه فکری به حاله خودم کنم که کوچکترین خلاقیت دخترونه ای ندارم تا حالا نشده یه کار دستی ای یه عروسکی نمیدونم یه چیز درست کردنی من درست کنم وای از خودم بدم اومده انقدر هیچی از مدیریت رابطظه نمیدونم و از صبح تا شب تو فکر زنگم اخه دختر خوب چرا قبلا یک بارم به این چیزا فک نکرده بود ای؟؟؟؟

دوتا تصمیم خیلی مهم دارم تا واسه این هفتم 1) روز ی سه ساعت مطالعه کنم 1ساعت نیم وب بخونم تو نت 1 ساعت و نیم کتاب ..... به خودم قول میدم که ساعت بگیرم و اگه عمل کردم به قولم اخره هفته واسه خودم یه دماغ گیر کادو بخرم چون واسه استخر واقعا بش نیاز دارم و هی پشت گوش میندازم خردیشو

تصمیم دوموممو یکم دو دلم که بگم یا نه! میشه یا نه ولی میخوام هر جور شده یه جوری رفتار کنم که اشکان ازم بخواد که پنجشنبه باهم باشیم  بریم پل زبیعت ...

آهان یه چیز دیگه با کسی راجبه اشکان صحبت نمیکنم نه دوستا نه خواهرمادر هرکی پرسید ازش میگم میگم خدارو شکر خوبیم هم موجه مثبت داره هم تمرینه که واسه خودم رازای شخص داشته باشم نه اینکه ریز حرفامونو همه بدونن من بلاخره این اخلاقم که تعریف میکنم و ترک می کنم ترجیح میدم کمتر صحبت کنم .....

خب یه چیز دیگه اگه واقعا کسی اینجارو میخونه و تجربه داره کمک کنه و بهم بگه چجوری یه سوپرایز کوچیکش کنم .....

خوشبختی نوشت::: برای اولین بار نه فک کنم یه بار دیگه بهم گفته بود گفت چرا بهم زنگ نزدی گفتم که اس دادم که گفت منتطر میس کالت بود :XX

خوشبختی نوشت:: امشب در راستای مدیریت صحبت هامون و قانونی که تو رابطمون گداشتم که نمیدونم حرفه درستیه یا نه که (کم دوسم داشته باش اما همیشه دوسم داشته باش ) وراجججججی نکردم و یه کوچولو از استخر براش گفتم و خوشحال شد ازپیشرفتم و زود شب بخیر دادم ...میون حرفامون چندبارم بهم گفت عزیزم ...عزیزم شاید چون امشب یکم عقلانه حرف زدم مثلا مث همیشه نگفتم چرا انقدر دیر زنگ زدی گفتم گوشیم رو ویبره بود زنگ زدی متوجه شم و گفت واقعا خودتی....چقدر با شعور با ادب مرسی که نزاشتی سایلنت و من فقط گفتم خواهش میکنم ....

باید خودمو حسابیه حسابی تغیر بدم واقعا الان که میبینم من خیلی ضعف دارم که باید درستش کنم

تا پتجشنبه هم مهلت میدم واسه خرید کلاسور واسه دانشگام ...

امروز نمازا اول وقت خونده شد و شبم رفتم مسجد نزدیک خونه و زیارت عاشورم تیک خورد

خدا شکرت که متوجه اشتباهم کردی منو که من خیلی از رفتارام درست نیست

کلی حرف دارم فک کنم فردا یه پست پروپیمون بزارم :) :-*

خدایا هزاران هزار مرتبه شکرت واقعا دوست دارم واقعا


تموم عمر با من باش

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بعد یه دله سیر گریه با دوستم ارومم

خدایا خیلی دوست دارم همیشه باهام باش


خدا نوشت

مگه میشه روزه عرفه انقدر راز و نیاز کنی و دعا کنی اما هنوز دلت پر باشه ...؟؟ انقدر که همه ی نمازو با گریه خوندم خدایا من خیلی دلم شکسته که یه بی معرفت اینطوری میکنه باهم خدایا جقدر خواستم ازت خدایا توام مقصری این وسز به هرکی بگم میخنده همه مشکلات زندگیه من یه زنگه...یه بار بگه کجایی چیکار میکنی زنده ای مرده ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا خستم  خستم اتقدر خوشی دیگرونو دیدم گفتم منم تحربه میکنم منم خوشبخت میشم عشقه منم اینطوریه .... تو میدونی اگه الان زنگ بزنه همه دنیام عوض میشه خدایا خودت بهم طاقت بده خدایا اینم بدون خسته شدم از دعا کردن از اینکه مردم میگن از خدا خواستیمو شد مگه من از تو نمیخوام خدایا منو دریاب از این سردر گمی از این رو هوا بودن از حس که منو میخواد یا نه خدایا تروخدا


درهم -دوست دارم-زندگی -

شنبه::: شب اشکان ز زد میام اونوری دنبالت بریم بیرون و این یه رویای غیر قابله باور بود واسم که اونی که میخواستم و جذب کنم فک کن شب من اشکان سکوت قهوه....قبله اینکه زنگ بزنه به خودم قول داده بودم اگه تا 8 شب بهم زنگ نزنه یه دعوای حسابی کنم یا دیگه ج ندم بفهمه که ساعت 7:58 دقیقه زنگ زد که اره حاضر بشو منم ذوووق به مامان گفتم و مامان گفت نه !!! اشک ریختم دعوا کردم ولی مامان گفت نه که نه اخراش داشت به بابام میگفت که من سکته کردم گفتم باشه هر چی تو بگی و تصمیم گرفتم با مامان قهر کنم ولی شب فک کردم و بش حق دادم ولی نشد....

دیشب انقدر که من حرف میزدم اشکان بهم گفتم عزیزم بیا تو بغلم بخواب و دیگه هیچی نگو جیکت در نیاد و من دوثانیه سکوت کردم و گفتم جیک جیک :)))) میگفت دوبراره قدت زبون داری

جمعه ای اخرین جمعه تابستون یهنی بد جور زدیم تو تیپو تاپ هم ولی خوشحالم اشتی شدیم

واستون پیش اومده دیگه واستون مهم نباشه کسی بفهمه یا نه همشادتون بدونه کسیو میخوای یا نه مامانه دوستت بدونه نظرش عوض درموردت یا نه فقز میخوای باهاش باشی و گوره بابای همه باشه ...اینجوری شدم

دیشت به دوست صمیمیم میگم منو با فامیلیه اشکان صدا کن بهم بگو خانم...

بچه ها من یه ارزو دارم  تروخدا دعا کنید به ارزو برسم ارزومم اینه که اشکان واسم دفتر بخر واسه دانشگامم ای خدا دلمو نشکن ارزوی این هفتم اینه که اشکان واسم یه کلاسور بخره البته باید قرص زیر زبونی با خودم ببرم که اگه شد غش نکنم تو خیابون

انقدر این روزا پیش خواهرامو مامان از اشکانو از دوست داشتنم میگم که تمروز اشک مامان درومد گفت انشاالله بیاد بگیرتت گفتم میاددددددد

خدایا من توکل کامل کردم به تو . تو خدایی تو تصمیم میگیری واسه بندهات نه من که بگم اینو میخوام تو بگی باشه من توکل میکنم به تو اما امیدوارم چون تو از رگ گردن بهم نزدیک تری تو دلمو میدونی خدا جونم ازمایشم نکن تو این مورد و منو به مرادم به میل خودت برسون