شهریورهٍ/اردیبهشتی

7شهریور ماه یه خوای عصر گاهی عالی داشتم  این هفته همش سعید تهران بود و تقریبا سه شب خونه اونا خوابیدم امروز یکم دیر جواب گوشیشو داد نمیتونم بگم چقدر چقدر ناراحت بودم ناراحتی مثال نزدنی و  پی بردم به اینکه چقدر دوسش دارم چقدر عاشقشم به معنا ی کلمه حسابی خسته و کوفته بود امشب یه کیف و کفش ست خریدم

تصمیم های مهم این ماه: پس انداز پس اندازه

میخوام یه کاغذ دیواری درست کنم برای اتاقم که برنامه ی روزانمو شب قبلش روش بنویسم جملات زبان و بنویسم و کارهای عقب افتاده و ماهیانمو

بی برنامه بودنم حالمو بد میکنه

امروز چقدر روز خوبی بود صبح با سعید از خونشون اومدم بیرون دیشبشم به مناسبت 6شیش 96 برام گل گرفت اخ که من عاشق مهربونیاتم عاشق خستگیاتم که با اون حالت دنبالم میای خدایا شکرت که سعیدو دادی بمن خدایا بی نهایت شکرت خدایا ببخشش به من

مرداد لعنتی

 از دست سعید بی نهایت دلگیرم ......این هفته پنجشنبه شب راه افتادیم متل قو 8صبح شنبه تهران بودیم ....همه چی عالی بود بهترین خونه بهترین رستورانا هیچی کم نزاشت برام / از شنبه که رفت قم تا الان که شب سه شنبس قمه و من از شنبه تا الان بدترین گلو درد تاریخ بشریت و داشتم که صدام در نمیامد آب دهنمو نمیتونستم قورت بدم یعنی یه چیز افتضاحی صدتا آمپول خوردم ولی سعید به روی خودشم نیورد و نیومد همش حرف حرف که عاشقتم فلانتم حالت خوب میشه برو دکتر برو انور اینو بخور اونو بخور خیلی ناراحتم ولی نیومد ..... حتی امشبم قرار شد بیاد که نیومد گفت کار دارم من مطمعنم که کار داره و همه چی در راه راسته ولی انقدر ازش پرم که میخوام راجب این موضوعات حرف بزنم اول گریم میگیره نمیخوام بهش توضیح بدم ولی نیستی پشت گوشی دوست دارمات برام مثل نواتر خالی میمونه خیلی از دستش ناراحتم خیلی بی شعوره واقعا مطمعنم به هیچ عتوانم نمیخواد قبول کنه که آره من کارمو به تو ترجیح دادم الان میگه من تو اون بازه زمانی بهترین تصمیم و گرفتم دوست دارم تعییر روش بدم تو برخوردم از رفتار خوردم بدم میاد از اینکه یکی بخواد هر جور دوست داره باهام رفتار کنه متنففففففففففففففرم الان میاد برام گل و کادو فلان خریده که اره عشقم عروسیمون نزدیکه من باید کار کنم فلان کنم ........اینکه چجوری رفتار کنم موقعی که سر خوشه و بهم محبت میکنه رو بلد نیستم زود وا میدم ولی تصمیم جدیه من نمیتونم اینجوری زندگی کنم اینجوری که سعید سر قولش واینسه اما من همون باشم فکر میکنم انقدر کار داره که جایی واسه من تو زندگیش نداره نمیخوام توضیح بدم فقط میخوام عمل کنمممممممممممممم


نمیدونم چه خبره درونم ولی برگشتم به اوج روزهایی که عاشق یادگیری بودم عاشق درامد و کمک کردن به دیگران بودم /شاید ترس از دنیایی که توش زندگی میکنم ترس از فقر ترس از بی ثباتی و ترس از بی خود بودنم  در سالهای اینده یاد روزایی که هدف گذاری میکردم بخیر ...حالا که فکرشو میکنم اونموقع ها چقدر دوست داشتم پول وقت داشتم به یه حرفه میپرداختم اما الان هم پول و وقت دارم هم بی خود تر از اون دورانم ....

اولین مشکلی که داره اذیتم میکنه اینه که شکم دراوردم واقعاهم دراوردم حتی سعیدم دوسه بار بهم گفته خیلی بد شکم دراوردی ....دومین کاری که دوستدارم انجام بدم استفاده از کتابام امکانات و پولمه !! واقعا من کتابای خوبی میخرم ولی نخوندمشون و سومیش زبانه حرفه ایه میخوام واقعا به چشم درامد و یادگیری برم سرکلاس یعنی به خودم قول میدم بخاطر این چیزا برم سرکلاس .....استفاده از وسایل استفاده از لباسام استفاده از اونچه که دارم .....

مرداد ماه خیلی مزخرفی بود

امروز 90 روزه زن و شوهریم عرفا شرعا خدایا شکرت



شروع دوباره 20 تیر -شبیه خودمم


الان ساعت 1و بیست و دودقیقه ظهره من فردا میانترم زبان دارم و باید برم حموم و بتونم نماز بخونم و اتاقم جمع و جوره ...حالا اینکه تا چه حد بتونم برنامه یزی کنم یا برسم به کارام یانه رو نمیدونم دلتنگی سعیدم بکنار 

___________________

ساعت 3 و نیم و هنوز کارینکردم داشتم فکر میکردم چقدر از روش های زندگی خواهر هام بدم میاد و نمیخوام اصلا مثل اونا بشم این در ذهنمه ولی در ظاهر نا مرتب تر از منام بی اراده تر از مرجان و حرفت زن تر از بهاره دارم عمل میکنم نمیخوام قضاوت الکی کنم میدونم زیادم شبیهشون نیستم و تلاشایی که کردم نتیجه داده ولی نه مطلوب و خوب مثلا اینکه زبانمو نخوندم هنوز برای یادگیری برای مسلط حرف زدن از ترس امتحانا میخونم چقدر میخوام برم دنبال کامپیوتر دنباله ارشد دنبال کارایی من میخوام از درسم پول دربیارم میخوام کمک کنم به همه به اقتصاد ضعیف خانوادم ولی چیکالر کردم همش ولو در حال چرت بی هدف بی اراده دنباله چیزای پوچ ... و خسته

چرا من وقتی کاری نکردم باید خسته باشم؟ این عادته ....چقدر قبلا کتاب میخوندم چجوری تو گرمای تیر و شهریور و مرداد سر کار میرفتم با 600 حقوقو صدام در نمیومد

البته بازم اون موقع ام از خودم راضی نبودم

فکر میکنم قبلا خیلی خوب به خودم انرژی میدادم الان نه ...

ذوقم کم شده....نه که خشحال و شکر گذار نباشم اتفاقا بیشتر از هر روز شکر گزارم اینکه کار مفیدی نمیکنم حرصمو درمیاره ...به سرکار فکر میکنم ....

میخوام به خودم قول بدم از امروز درست تر زندگی کنم و قدر لحظه هامو بیشتر بدونم ..

میخوام بلندشم و بازهم بنویسم کارهایمو

انسان با نوشتن بر خود پیروز میشود .


هنوزم تابستون یاداور شبهایی هست که فیلم سریالی نرگش از شبکه  3ساعت یک ربع به یازده شب پخش میشد...و من یه دختر بچه 10 شایدم 11 ساله بودم نمیدونم حتی چه سالی پخش میشد که با همسایه ها اونموقع هنوز رفت آمد داشتیم و تو حیاط و کوچه میشستیم به حرف ...همه گروه گروه میشدن دخترای جوان یه طرف زنا تازه ازدواج کرده با عروسا ....یادمه خنکتر از این روزا بودو من دغدغم کلاس تابستونی بود و رویاهای کودکی ....تابستون برام بازی بود با آتنا و محدثه و فرناز و ارزو ،لی لی بازی و دچرخه بازی تو پارک و گشتن زدن و بعد از ظهرا خوراکی خریدن از آقا ابراهیم بقال محلمونو ....یا هنوزم آفتاب ساعت 6 هشت نه سالگیمو یادمه که میرفتم بیرن نورش میخورد تو صورتم ...من و دچرخه ای که از خواهرام بهم رسیده بود خرگوشی قرمز ...تابستونه بزرگسالیمو یادم نمیاد فقط دانشگاه ترم تابستونیو ریاضی عمومی و زبونه روزرو یادمه وگرنه کارخاصی انجام نمیدادم  شمال و یادمه که با بابا و خواهرا میرفتیم راستشو بخوای خوش میگذشتا اما مسافرتی که من میخوام نبود بقول سعید توش نمیتونستم بزرگ فکر کنم .....امسال چه مسافرتی رفتم با شوهرم ! گاهی هنوز باور نمیشه به عکس سعید نگاه میکنم که چقدر بفل هم وایمیسیم بیاد کارامون واقعا باورم نمیشه انقدر نزدیک انقدر صمیمی انقدر آشنام باهاش ...وقتایی که نیست اعصابم خورده مخصوصا وقتایی که کار داره  و بعدش میاد نازمو میکشه دوست دارم فریاد بزنم بامن اینطوری رفتار نکن من منتفرم از نوش داروی بعد مرگ سهراب ..ولی خوب درکل باهم خیلی خوبیم خیلی خوب اما امان از وقتایی که دلتنگ میشم و نمیفهم یا وقتایی که فکر میکنم فهمیده میخواد کاری کنه و هرچی منتظر میشم هیچی نمیشه بدترین حالت ممکنه برام مثل امشب که میدونست قاطی کردم گفتم بیا خسته شدم گفت چشم دیگه چی من دلساده ام فکر کردم تو راه یعنی تا همین الان که ساعت یازده دوازده فکر میکنم توراهِ

از هانی مونمون اگه بخوام بگم یا اسم بزارم روش باید بگم خوشبختی بی حد و مرز ...

از خوابیدن تو سمنان ......

همین الان قطع کردم باهاش یک ساعت دقیق حرف زدیم و پرشدم از شور وشوق زندگی چقدر شنیدن نجوای عاشقونه لذت بخشه